سلام احوال شماها؟خوبین با معرفتا؟من که اصلا خوب نیستم.دیشب اینهمه نوشتم باز لوکس بلاگ قاطی کرد همش پرید.اعصابم بهم ریخت ناجور.
امروز 13 دی،تولد داداشه پرستوئه.عین این ندیدبدیدا هی از دیروز میگه بهم تبریک بگین.آخه چرا این رفتارارو انجام میدی که مجبور شم شعره عقده ای هارو برات بخونم.بابا از یه روز قبل التماس نکن تبریک بگین شاید کسی میخواد غافلگیرت کنه.میذاشتی اگه تا شبش کسی تبریک نمیگفت اونوقت میگفتی.جهنم حالا که خیلی التماس میکنی منم تولدتونو تبریک میگم.محمدخان تولدتون مبارک.ایشا... صد ساله شی،نه،صدوبیست ساله شی،نه،صدوبیست سال زیاده هرچی خدا کرمشه زنده باشی.توروخدا به این بچه تبریک بگین نشینه گریه کنه.(نکنه یه وقت از شوخیام ناراحت بشین هان!همش تقصیره خودتونه.من رو هم مثه خواهرت پرستو بدون که شروور میگه!)
خوب این از13 دی واما فردا 14 دی.روزی بسیار خاص،عزیز،خجسته،مبارک وبه یاد ماندنی میباشد.این روز مناسبتش هست:
تولد خوووووودمه...
مامانم میگه موقع به دنیا اومدنت بارون بی سابقه داشته میباریده.بچه که بودم همش بهم میگفتن واسه این بوده که یکی از فرشته هاش کم شده اما حالا که بزرگ شدم خودم میگم شاید داشتن به حال و روزم گریه میکردن.تو این 4 سال گذشته زندگیه من خیلی خیلی به دست بازی سرنوشت داده شد.همه چی عوض شد.هیچی دیگه سرجای خودش نیس.حتی جای هستیم تو زندگیم.دیروز اولین کادوی تولدم رو قبل از تولدم از ساینا دوستم و اولین تبریک قبل از تولدمو از رز جونم 2روز پیش گرفتم(که البته نامردی کردی پرسیدی ازش بچه تاریخ تولدمو!خانم زر شناس)ساینا بهم یه پازل 1000قطعه داده.خیلی از پازل خوشم میاد.از دیروز ظهر همش سرم توی پیدا کردن قطعات بوده.خدایی شکلش سخته.شب یه سردرد و حالت تهوع شدید گرفته بودم که نگو(آخه این چه کادوییه هنوز دنیا نیومده دارم از دنیا میرم؟!)مرسی ازتون مخلبونای من.راستش رو بخواین الان چند ساله اصلا دلم نمیخواد کسی تولدم رو تبریک بگه یا کادویی بهم بده.بیشتر از اینکه خوشحالم کنن عصبی میشم.همش دلم میخواد برم یه جایی که هیچکس دستش بهم نرسه روز تولدم اما متاسفانه نمیشه.هروقت بهم تبریک میگن تو روشون میخندم اما از دل دارم داغون میشم.بدبختانه خیلیا زودتر دست به ویرانیه دلم میزنن.گرچه،اون بیچاره ها چه گناهی دارن!مشکل از خودمه.اونا همشون مهربونن و به من لطف دارن که حتی زودتر تبریک میگن.آخ،کاش منم مثه همه آدما از روز تولدم لذت میبردم.کاش بتونم این مشکل رو با خودم حل کنم.
روز شنبه با هستیم قرار گذاشته بودم واسه همینم دیروز رفتم دیدنش.بمیرم براش صورتش خیلی لاغر شده بود.معلومه ناراحته اما توی خودش میریزه.کاش هیچی اینطور نمیشد عزیزه دلم.کاش اینقد فاصله بینمون نمی افتاد تا نتونیم پیش هم حرف بزنیم و الان جاش رو سکوت گرفته باشه وخنده های الکی،که هردومونم میدونیم داریم بیخود میخندیم و همش تظاهره.
خوب بازم کریسمستون مبارک...
یاد گرفتم که......
1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند .
3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود
4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ... !!!
حالا برین ادامه که مامانی رفته جراحی کرده شکل دخترش بشه...
ادامه مطلب
|